قدرتهایی که میمانند؛ نه صرفا در تاریخ
[ad_1]
وحید محمود قره باغ؛ “در عین زیرکی ابلهی عمر” این جمله تخیل یک نویسنده نیست، بلکه حقیقتی است که یکی از سیاسترین افراد تاریخ خطاب به مشاور امینش گفت. بله معاویه، کسی که اگر زمان مجال میداد کماکان بر اریکه قدرت تکیه میزد، ولی زمان قاعده و قانون خاص خود را دارد. از سویی دیگر گویا حقیقت غالب حکومتها نیز بی شباهت به این جمله نیست. حکومتهایی که هر چند زیرکیهای خاص خود را دارند، ولی در نهایت به استقبال ناکامیها میروند و زمانی بر صحنه تئاتر سیاست برمی گردند که دیگر دیر شده است، خیلی دیر شده است و تماشگرانی نیستند تا آنها را بر صحنه ببینند و چه غم انگیز و البته عین عدالت است. عدالتی از سوی کائنات که به دست ملتها رقم میخورد.
اما چطور برخی قدرت ها، چنین میپندارند که قرار نیست مردم جایگاهی در سیاستها و آیندهای که آنها ترسیم میکنند داشته باشند. هر چند چنین تظاهر میکنند که مردم خود حاکمند. حتی قدرتهایی که قویترین ارتشهای جهان را در اختیار داشتند، عاقبت خوبی را برای خود ثبت نکرده اند. قدرتهایی که پایگاه مردمی در جامعه نداشتند.
البته منظور یک پایگاه مردمی به معنی واقعی کلمه! چنانچه سیاستها تغییر کند مردمی که حاکمانشان را روزی منجی و سرور میدانند، زمانی نیز برای سرنگونی نماد آنها سر از پا نمیشناسند. بله، قدرت ملتها قدرتی بزرگ و غیر قابل انکار است. ضمن این که سیاستهای فریب، برهههای خاص خود را دارند و زمانی میرسد که دیگر جایگاهی در سیاست روز نخواهند داشت. آغوش مردم، آغوشی امن برای قدرت هاست.
فراموش نکنیم کشور هایی، چون آلمان و ژاپن که روزگار سخت جنگ جهانی دوم را تجربه کرده و به خود دیده اند، با وجود محدودیتها و فشارهای سیاسی بین المللی در طول سالیان گذشته و عصر حاضر، به پشتوانه مردم به چنین جایگاهی در جهان دست یافته اند. نمونه بارز آن قرار گرفتن در بین قدرتهای صنعتی است. شاید هر کشور دیگری به جای این دو کشور بود، اکنون اسمی در پهنه کره جغرافیایی نداشت. کشور ما نیز در هر برهه و زمینهای که موفق بوده، تکیه به مردم داشته است.
شکل ۱. تاریخ ثابت کرده است که انتقام مردم، بی شباهت به انتقام طبیعت نیست. هر دو صبری زیاد، اما انتقامی مهلک در آغوش زمان دارند.
از سویی سیاست اصولی دارد و معلم سیاست و تاریخ، معلم سخت گیری است که به بهای تجربه و گاه خون میآموزد. هنوز چند سدهای از نمایش نامه تلخ مرگ آخرین تزار و همچنین لوئی شانزدهم بر پرده تاریخ نگذشته است. نمایش نامهای که نقشهایی را هم به اعضای خانواده سلطنتی داد و با مرگ آنها پردهها بسته شد. نکته جالب این که همواره تالیرانهایی در سایه سیاست، نظاره گر جریانهایی هستند که خود به راه انداخته و مدیریت میکنند، جریانهایی که سرنوشت کشور و مردمش را رقم میزند؛ تکرار تاریخ واقعیتی انکارناپذیر است.
داستان ملتها و قدرتها غالبا با کابوسها پایان میپذیرد؛ گیوتین خشم تاریخ حتی به کودکان منتسب به قدرت نیز رحم نمیکند. تاریخ ثابت کرده است که انتقام ملت ها، بی شباهت به انتقام طبیعت نیست. هر دو صبری زیاد، اما انتقامی مهلک در آغوش زمان دارند. قدرتهایی موفق هستند و طلوع فرداها را میبینند که دست مردم را به گرمی گرفته و بفشارند، شاید فردا دیر باشد؛ خیلی دیر.